چشم انتظار




به نام زيبايي‌ها

شب است و سكوت و تنهايي براي تو مي‌نويسم براي تو كه در بين تمام گلها شقايق‌ترين و نازنين‌تريني، براي تو كه وجودت مظهر اميد و صفايت يك دنيا هم‌صدايي و هم‌نوايي است. در اعماق چشمانت نگاهي نهفته كه مرا چون شهابي در آسمان خود رها ساخته است من در نگاه نافذ و زيبايت دنيايي را مي‌بينم دنيايي با روياهاي شيرين كه شب‌هاي تنهايي را به صبحي روشن و پر اميد وصل مي‌نمايد و مهدي جان هرگز باور نمي‌كردم كه ميان من و تو فصلي به نام خزان پيدا بشه فصلي كه بتونه با بادهاي سرد و خشن تو رو از من دور كنه مي‌خواهم بدوني كه همه وقت منتظر آمدنتم، چشم انتظارتم و بيت بيت شعر‌هايم را بر روي ريل قطار خيالم به حركت در مي‌آورم تا به مقصد برسم مهدي جان در دور دست‌هايي دور، نام تو را صدا مي‌زنم تا بيايي.
تو اي تنها‌تر از تنها به دنبال تو مي‌گردم
تو اي پيدا و ناپيدا به دنبال تو مي‌گردم
رها از عالم خاكي به دور از هر چه ناپاكي
و همچون عاشقي شيدا به دنبال تو مي‌گردم
من آن مجنون صحرا گرد تنها در بيابانم
كه حتي در بيابان‌ها به دنبال تو مي‌گردم
تو را مي‌جويم اي زيباترين گلواژة هستي
تو اي عالم‌ترين معنا به دنبال تو مي‌گردم
تو را در قلب انسان‌هاي عاشق پيشه معصوم
و در هر جاي اين دنيا به دنبال تو مي‌گردم
و هر جايي كه ردي از قدم‌هاي تو مي‌بينم
سري هم مي‌زنم آن‌جا به دنبال تو مي‌گردم
و گاهي هم خودم را بي سبب گم مي‌كنم آقا
زبس پي در پي از هر جا به دنبال تو مي‌گردم
****

سلام گل نرگس

به نام آن كه انسان را مسافر كاروان انتظار گردانيد
سلام اى گل نرگس، اى كه شيرين ترين انتظار، انتظار توست
و بهترين منتظر، منتظر توست
مى توانم در يك كلمه پر معنا بگويم:
گر عشقى هست و عاشقى
نام تو معشوق و من عاشق و شيفته توأم
در انتظارت مى مانم و از خداى بزرگ مى خواهم كه ظهورت را نزديك گرداند
ما محتاج يك نگاه گذراى شما هستيم، زودتر ظهور كن و قلب رهبرمان را شاد گردان
ما و رهبرمان در انتظار تو مى مانيم.
خدا كند كه بيايى و ما هم يكى از يارانتان باشيم
****
اگر بيايي، چشمهايم را سنگفرش راهت خواهم كرد
تو مي آيي و در هر قدم، شاخه اي از عاطفه خواهي كاشت
و قاصدکي را آزاد خواهي كرد.
تو مي آيي و روي هر درخت پر شكوه لانه اي از اميد براي
كبوتران غريب خواهي ساخت.
تو مي آيي در حالي كه دستهايت پر از گلهاي نرگس است
تو دل سرد يكايك ما را با نواهاي گرمت آفتابي مي کني
و كعبه عشق را در آنها بنا خواهي كرد.
تو مي آيي و دست نوازش بر سر ميخك هايي
خواهي كشيد كه باد كمرشان را خم كرده است.
تو حتي بر قلب كاكتوسها هم رنگ مهرباني خواهي زد
منبع: مجله امان شماره 17